خودم هم درک نمی کنم....
اسم پلیس روم،امیر حسین بود.البته همه بهش میگفتن امیر بجز من که بهش میگفتم عشقم. امیر گفت که از برادر به آرتا نزدیکتره و از آرتا خواست که یه اتاق به اسم آنیتا و امیر بسازه. من احساس میکردم این اولین دوستی مجازی ای هست که واسه خوش گذرونی انتخابش نکردم. احساس میکردم واقعا عاشق امیرم.واقعا. خلاصه با امیر حسین خوب بودم تا اینکه یه مشکل واسم پیش اومد. خانوادم نمیدونستن من چت میکنم و از چت متنفر بودن.من یک بار ساعت سه نیمه شب داشتم با آیپد چت میکردم و همه خواب بودن. همون موقع بابام از جلو اتاقم رد شد و رفت دستشویی.یه لحظه سکته کردم اما بابام رفت دوباره خوابید. خیالم راحت شد همون موقع دیدم صدای گرومپ گرمپ میاد و بابام با قدم های سنگین و عصبانی داره میاد طرف اتاقم. سریع برنامه رو بستم اما وقت نکردم تاریخچه رو پاک کنم و آیپد افتاد دست مامانم و فهمید من داشتم چت میکردم. به بابام نگفت ولی دعوام کرد.از اون موقع دیگه نرفتم چت تا دوهفته.بعد که رفتم چت،اولین چیزی که دیدم این بود که واقعا مقام ناظریمو آرتا گرفته بود. و بدترین صحنه این بود که اتاق امیر حسین و آنیتا شده بود امیر حسین و پریسا...
نظرات شما عزیزان:
ممنون كه خبرم كردي
Power By:
LoxBlog.Com |